کد مطلب:235735 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:292

ضامن معتبر
ناقل: آیه اللّه علّامه حسن زاده ی آملی

اذان مغرب نزدیك بود و من باید برای نماز مغرب و عشاء، آماده می شدم. به طرف اتاق رفتم، گنجه را بازكردم. سفره ی خاك را برداشتم و گشودم. كف دستهایم را با خاك،آشنا ساختم، تكاندم و بر صورت كشیدم؛ از بالای پیشانی تا زیر ابروان و... بله، من تیمّم كردم. 15 سال بودكه تیمّم می كردم. دیگر خسته شده بودم.آب برای چشمانم ضرر داشت و من هم سخت به آنها نیازمند بودم. بدون چشم كه نمی شود مطالعه كرد، تدریس نمود، نوشت و یا حتّی به خوبی راه رفت. یك عالم دینی و یك محقّق علمی، اگر پا نداشته باشد، می تواند به كارش ادامه دهد، ولی بدون چشم هرگز! پزشك معالجم می گفت: - اگر به چشمانت نیاز داری، نگذار قطره ای آب به آن برسد. دُرُست به خاطر دارم كه شب چهارشنبه، اوّل اسفند ماه سال



[ صفحه 102]



1363 هجری شمسی بود. نماز كه خواندم سفره ی شام پهن بود. مثل همیشه شام مختصر و سبكی تناول كردم امّا در عین حال، مزاجم بنای بهانه را گذاشت و در آن هوای سرد مرا به داخل حیاط كشاند و تا ساعت 12 شب به پیاده روی و قدم زدن واداشت. بد جوری خسته شده بودم و خواب هم به من فشار می آورد، ولی من سعی می كردم تا حد امكان دیرتر به رختخواب بروم تا اندكی غذایم هضم شود. بالاخره به رختخواب رفتم. هنوز سرم به بالش نرسیده بود كه خوابم برد. خوابی عمیق و شیرین. خودم را در محضر ولیّ اللّه الاعظم، حضرت امام علی ابن موسی الرضا علیه السّلام دیدم. خواستم چیزی بگویم امّا جرأتش را پیدا نكردم. آقا با نگاهی مملو از مهر و محبّت به من نگریست و با اشاره ی دست و نگاه خود به من فهماندكه؛ چرا این روزها كمتر خودت را به ما نشان می دهی؟ سعی كردم چیزی بگویم. می خواستم عرض كنم كه آقا، خودتان كه بهتر می دانید این روزها چقدر مشغول تدریس و تألیف و تصنیف بوده وگرفتارم. البته همه ی اینها هم در جهت خدمت به شما است، ولی... ولی در عین حال چَشم. اطاعت می كنم. همین صبح زود به زیارت بی بی فاطمه ی معصومه (علیها السّلام) مشرّف خواهم شد و عذر خواهم خواست. حق با شماست. مدّتی است كه به زیارت بی بی مشرّف نشده ام... توی همین افكار غوطه ور بودم كه آقا، بزرگوارانه، مسیر سخن را تغییر داد و اجازه ندادكه بیش از آن خجالت بكشم و فرمود:



[ صفحه 103]



ما ضامن چشمان توایم. ناگهان از خواب بیدار شدم. به سوی شیر آب رفتم و با خیال راحت وضو گرفتم. دیگر هیچ بیم و واهمه ای از جهت چشمانم نداشتم زیرا معتبرترین ضامن، آن را ضمانت كرده بود. همان آقایی كه به «ضامن آهو» معروف است. دیگر چشمانم درد نمی كردند و اكنون نیز كه چندین سال از آن زمان می گذرد از هر جهت سالم اند. هیچ شكّی ندارم كه تا آخر عمر، چشمان سالم بوده و بینایی خوبی خواهم داشت.



[ صفحه 105]